samedi 9 juin 2012

Rencontre avec Parastou Forouhar (Dimanche 10 Juin à Créteil, 18h)


Une rencontre est organisée avec Mme Parastou Forouhar:

Dimanche 10 Juin à 18h

54 Rue de Falkirk - 94000 Créteil
Metro : Ligne 8 - station : Créteil, Pointe du Lac

Mme Parastou Forouhar présentera le livre "Lis au Nom de l'Iran" en rapport avec la lutte héroïque de ses parents Darioush et Parvaneh Forouhar assassinés lâchement par les services de renseignement iraniens à leur domicile en 1998.

Images intégrées 1


یکشنبه دهم ژوئن، ساعت ۱۸
انجمن اجتماعی فرهنگی ایرانیان در فرانسه - وال د مارن
 54 Rue de Falkirk - 94000 Créteil
Metro : Ligne 8 - station : Créteil, Pointe du Lac

بیش از سه سال از آغاز نوشتن می گذرد، و از آن هنگام این روایت بی‌وقفه همراه من آمده است. روزها و شب هایم را با طنین جمله‌ها، سکوت ها، خنده‌ها، فریادها و گلایه‌هایش انباشته است، در کلنجار با وسواس ها و تردیدهایم بالیده است تا به امروز که کتابی شده است با ۳۹۵صفحه آمادۀ‌ خوانده شدن.
الزام این روایت را از همان ابتدا دریافتم، از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی آن زخم های عمیق را بر سینه‌های عزیزشان دیدم و به سکوت مرگ بر لب‌های کبودشان خیره ماندم، از روزی که پا به خانه تاراج شده شان گذاشتم و در امتداد قدم هایم درد این خانه در جانم رسوخ کرد.
در طول آن سال‌های پیگیری پروندۀ‌ قتل، هربار که با سکوت و دروغ و تحریف مأموران حکومتی در برابر سرنوشت عزیزانم روبرو شدم، دریافتم که بار سنگین این روایت بر شانه های من است، تا دیگران مهلت شناخت و قضاوت یابند، تا حافظه جمعی محدود به قرائت رسمی ریاکاران Metroو زورگویان نماند.
زیر آوار فاجعه سماجتی در من زاده شد، که همچنان همراه من است. از همان روزها آغاز به جستجو کردم، به دنبال نوشتارهای سیاسی، گفتگوها و اعلامیه های آنان، به دنبال آن اسنادی که مأموران حکومتی به غارت برده بودند. آنچه یافته‌ام تنها بخش‌هایی از دفتر قطور تلاش سیاسی آن دو را در دهه های متوالی شامل می‌شود. دفتری که یورش های پیاپی استبداد برگ‌های بیشماری از آن را جویده اند. استبداد دشمن کینه توز حافظه است، هیولایی که در فراموشی و ناآگاهی و ترس ما حضور خود را می‌گستراند و اطاعت از قرائت خویش را بر ما تحمیل می‌کند تا آینده را در تکرار گذشته محصور سازد.
پدرومادرم دشمن استبداد بودند و در تلاطم این پیکار زندگی و خانه خویش را ساختند، خانه‌ای که در تهاجم تندبادها از آزادگی و شرافت انسانی، از دلیری و میهن‌دوستی استواری می‌گرفت. در این خانه من و برادرم زاده شدیم و در فراز و نشیب تلاش آنان بالیدیم، گاه سرشار از شور زندگی آن خانه، و گاه کزکرده در تهاجم تنگناهای آن خانه. ما کوچ کردیم و آنان ماندند تا پیکار خویش در همان خانه به سرانجامی تلخ برند.
در این خانه از آنان دو لکه خون باقی ست که در گذر زمان رنگ می‌بازد، به همراه انباشتی از خاطرات که اگر بازگو نشوند در دستبرد دائمی گذر زمان و تحمیل دائمی استبداد محو خواهند شد. این کتاب تلاشی ست برای بازپس‌گیری حق حضور، که از عزیزانم سلب شد.
این کتاب را در خانه‌ام در شهر کوچکی در آلمان نوشته ام. پشت میزی، در اتاقی که رو به دیواری دارد و در طی این سال‌ها پر از یادداشت‌ های کوچک و رنگی شده است: تاریخ‌ها، تکه‌پاره‌های خاطرات، نقل‌قول‌ها و هرآنچه دستمایه من برای نوشتن بوده است. یادآوری از جمله ای یا تصویری که در حافظه داشته‌ام آغاز شده و در تمرکزی دشوار به گذشته نقب زده تا آنچه را که در غبار زمان محو شده می‌نمود، ردیابی و بازسازی کند. این اتاق هنوز سرشار از تصویرهای محو است و من امیدوارم روزی دوباره به جستجوی آنها ادامه دهم. شاید آنوقت بازنمای کامل‌تری از گذشته ترسیم شود.
کنار دیوار دیگری، روی قفسه های چوبی جعبه های مقوایی بر هم سوار شده‌اند که درونشان اعلامیه ها، گزارش های خبری هفتگی، متن مصاحبه ها، نامه‌های سیاسی و اسنادی از این دست قرار دارند که بازگوی تلاش سیاسی پدرومادرم هستند و من در طی این سال‌ها جمع‌آوری کرده ام. از این مدارک نیز جابجا استفاده کرده‌ام تا نگرش سیاسی آن دو را به استناد آنان بازگو کنم. درون یکی از این جعبه‌ها عکس‌های پدرومادرم قرار دارند. دلم می‌خواست گزینه‌ای از این عکس‌ها را نیز در این کتاب بیاورم اما محدودیت‌ها نگذاشتند. دلم نیامد از آخرین تصویری که از آن دو باقی‌مانده است چشم بپوشم. کتاب با لبخند آنان در این تصویر در آبان ماه ۱۳۷۷ به پایان می‌رسد.
 به یاد آوردن راه دشواری بوده است. در این مسیر خود را به جریان سیال ذهن سپرده‌ام و تلاش کرده‌ام تا بیش از هرچیز فضای زندگی آنان را آنگونه که بود به تصویر بکشم؛ با جسارت‌ها و شادی هایش، با کلنجارها و تلخی هایش. همانگونه که روال زندگی در خانه ما بود در این کتاب نیز مرزی میان تلاش سیاسی و روزمرۀ‌ زندگی نکشیده‌ام. مادرم دریکی از آخرین مصاحبه هایش کنار پدرم ایستاده و از پیوندشان می‌گوید، که عاشقانه و سیاسی آغاز شده و در فراز و نشیب زندگی و مبارزۀ‌ مشترک امتداد یافته است. مادرم با شوقی کودکانه جمله‌ای از دکتر مصدق را در تبریک ازدواجشان نقل می‌کند که نوشته بود خداوند نجار نیست اما در و تخته را خوب به هم جور می کند و پدرم با لبخندی پرمهر و شرم از زیر چشم او را تماشا می کند. تلاش من بازگویی این پیوند بوده است.
این کتاب هیچ ادعایی ندارد الا روایت صادقانه آنچه من شاهدش بوده‌ام.
از تمامی آنانی که مرا در این راه یاری کرده‌اند صمیمانه سپاسگزارم و از تمامی آنان که با خواندن این کتاب و بازگویی و نقد آن به ماندگاری داریوش و پروانه فروهر در حافظه جمعی یاری خواهند رساند سپاسگزارم. و بیش از هر چیز در پهنه هستی سپاسگزار پدرومادرم هستم که دریافت ارزش نیکی ها و پایبندی به آنها را به من آموختند.
پرستو فروهر

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire